loading...
سایت تفریحی,دانلود,سرگرمی
بنر دوستان

فروش ویژه
salman بازدید : 279 جمعه 05 آبان 1391 نظرات (0)
ملاقات فیلسوف گدا با اسکندر
تنها برای معاش خود در قبال پند و اندرز حکمت آمیزی که به مردم می ‌داد به قرص نانی بسنده می‌‌کرد.

 به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، فیلسوف یونانی پابرهنه و ملبس به ردایی که از زندگی دنیایی تنها دارایی‌اش بود، زندگی ساده‌‌ای را می‌‌جست و چنان بی‌قید و نسبت به تعلقات دنیوی بی‌تفاوت بود که آزادانه، در بشکه‌ای (کوزه‌ای) می‌‌زیست.

او که مادیات برایش بی‌ارزش بود؛ تنها برای معاش خود در قبال پند و اندرز حکمت آمیزی که به مردم می ‌داد به قرص نانی بسنده می‌‌کرد.

از این رو او را «فیلسوف گدا» نیز می‌‌گویند. «دیوژن» (دیوجانس کلبی) دارای طنزی گزنده و بی‌‌اعتنا به مقام‌های دنیوی و افتخارات زمانه بود؛ زمانی که اسکندر مقدونی به دیدار دیوژن رفته بود؛ از او پرسید که آیا نیاز به چیزی داری؟ دیوژن در پاسخ گفت: «بلی، خواهش می ‌کنم از جلوی آفتاب من کنار برو. اسکندر به همراهانش که از خشم می خواستند دیوژن را مورد آزار قرار دهند، گفت‌: اگر اسکندر نبودم، دوست داشتم دیوژن باشم.»

 دیوژن را گفتند: دنیا کی خوش می‌‌شود. گفت: آنگاه که پادشاهانش فلسفه بخوانند و یا فیلسوفانش پادشاه شوند.

گویند او در شهر می‌گشته و طلب انسان می‌‌کرده‌ است. مولوی هم در بیت مشهور خویش وصف حال او را کرده ‌است (منظور از «شیخ» در بیت زیر دیوژن است):

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

 

 

*اکنون روایت مبسوطی از این دیدار

اسکندر کبیر به دیدار دیوژن رفت که در زیر آفتاب لمیده بود و گفت‌وگوی جالبی میان آن دو فاتح بزرگ - یک فاتحی که در پی تسخیر دنیایی بود و دیگری بر آن بود که بر روح خویش تسلط یابد در گرفت.

دیوژن: «ای سردار بزرگ، بزرگ‌ترین آرزوی تو اکنون چیست؟»

اسکندر: «یونان را به زیر فرمان بیاورم.»

دیوژن: «پس از آن؟»

اسکندر: «آسیای صغیر را تسخیر کنم.»

دیوژن: «و پس از آن؟»

اسکندر: «به استراحت بپردازدم و لذت ببرم.»

دیوژن: «چرا هم ‌اکنون استراحت نمی‌کنی و لذت نمی‌بری؟!»

می‌گویند اسکندر از نصیحت دیوژن اظهار امتنان کرد و پرسید: «آیا خدمتی از من بر می‌آید که در حق تو به جا آورم؟»

«آری. خواهش می‌کنم سایه خود را که میان من و نور خورشید حایل است، از سرم کم کنید!»

اسکندر از این سخن به خنده افتاد و گفت: «اگر من اسکندر نبودم، دلم می‌خواست دیوژن باشم نه کس دیگر.»

بیم و هراس را در دل دیوژن هیچ راه نبود، گفت: «اگر من دیوژن نبودم دلم می‌خواست هر کس دیگر باشم غیر از اسکندر!»

* دیوژن و اسیری دزدان دریایی

روزی به هنگام دوره‌گردی اسیر دزدان دریایی شد. چون او را به بازار برده فروشان بردند و کسی به خریدش آمد او رو به خریدار کرد و گفت: «ای غلام بیا آقایی بخر!»

می‌گویند دزدان دریایی از این حرف به قدری خوششان آمد که بند از پای او برداشتند و او را به خانه بردند.

دیوژن مدتی معلم آن‌ها بود و اظهار می‌داشت: «برای من چه تفاوت می‌کند که معلم راهزنان دریایی باشم یا دزدان اجتماعی.» و سرانجام در ازای دانش و آزادی‌اش را به او بخشیدند.

دیوژن به آتن بازگشت و سالی چند به سکه زدن (سکه نوین) فلسفه کلبی پرداخت و چنین می‌نمود که باد سرسخت و هوای خشمگین با او سر سازگاری دارند زیرا هشتاد و نه سال زندگی کرد.

می‌گویند دیوژن همان روز دیده از جهان فرو بست که اسکندر از دنیا رفت!

در افسانه آمده است که در موقع عبور از رودخانه استیکس دیوژن و اسکندر به هم رسیدند.

پس از سلام و علیک اسکندر گفت: «خوب ما باز به هم رسیدیم... دو تن فاتح و غلام».

دیوژن جواب داد: «آری ما به هم رسیدیم. دیوژن فاتح و اسکندر غلام! تو غلام شهوات خویش بودی و من آقای خود بودم.» و در پایان چون به راه جاویدانی گام نهادند این دیوژن بود که ره می‌نمود، نه اسکندر.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    ورود اعضا

    http://up.ganjpatogh.ir/Pictures/Users_icon.png


    ورود به سايت

    نام کاربري:
    رمز عبور :
    آمار سایت
  • کل مطالب : 257
  • کل نظرات : 174
  • افراد آنلاین : 15
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 58
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 135
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 743
  • بازدید ماه : 743
  • بازدید سال : 46,862
  • بازدید کلی : 1,225,632
  • پشتيباني


    ♥●• آیدی جیمیل ♥●•

    afpakro@gmail.com

    ♥●• آیدی نیمباز ♥●•

    afpakro


    با ما هم خوراک شوید

    Smug